ستایش و نیایش دوقلوهای مامان و باباستایش و نیایش دوقلوهای مامان و بابا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

دوقلوهای مامان و بابا

چطور پستانک به وجود آمد ؟

                یک قطعه پلاستیک کوچک و به ظاهر کم‌اهمیت، ناجی مادر و پدرهایی شده است که با ورود نوزادی به خانه، در حسرت خواب راحت شبانه هستند   این ناجی چیزی نیست به جز "پستانک" که دو پزشک آلمانی خالقان آن بودند.   شیون‌های شبانه و جیغ‌های بنفش روزانه‌ نوزادان ، تاریخی به قدمت آفرینش انسان دارند و کسی نیست که با این تکنوازی شیرخواره‌ها ناآشنا باشد. در این بین پدران و مادران بدون شک جزو شنوندگان دائمی به شمار می‌آیند که هر بار نیز به دنبال راهی برای قطع کردن این کنسرت‌های تکنفره هستند. ظهور شیء ‌ارزشمندی ب...
29 ارديبهشت 1390

سه شنبه 20/2/90 27 هفتگی

سلام نفسهای مامانی امروز من و مامان جون رفتیم بیمارستان تا بستری بشم   قند خونم رو  کنترل کنند بیمارستان خیلی شلوغ بود چون بخش تخت خالی نداشت مامانی رو فرستادند توی اتاق زایمان تا بخش خالی بشه . اولش خانمهای ماما فکر می کردند می خوام سزارین بشم ولی وقتی بهشون گفتم متوجه شدند.  به خانمهای ماما به شوخی می گفتم یه موقع من خوابم منو نبرین سزارین بکنین چون من هفته 27 بارداری هستم اونها می خندیدند می گفتند نگران نباش . اولش خیلی ذوق و شوق داشتم با مامانایی که می خواستند نی نی هاشون رو از دلشون در بیارن کلی درد دل کردم و کلی هم از تجربه هاشون استفاده کردم و یک کمی آر...
29 ارديبهشت 1390

تزریق آمپول بتامتازون

سلام فرشته های کوچولوی مامانی امروز صبح رفتیم ٣ تا از آمپولهای بتامتازون  رو که دکتر داده بود تزریق کردم وقتی آمدم خونه خیلی کلافه بودم , داغ کرده بودم , احساس می کردم رنگ صورتم زرد شده بود خیلی ترسیده بودم نمی دونم چرا ؟ نی نی های خوشگل مامانی هم پشت سر هم تکون می خوردن خیلی ترسیدم گفتم خدایی نکرده اتفاقی براتون افتاده باشه حدود ده دقیقه پشت سرهم ضربه می زدین نمی دونم فسقلیها شاید هم داشتین سکسکه می کردین آخه نمی دونم ضربه های سکسکه چه جوریه . فردا هم دوباره باید سه تا دیگه آمپول بزنیم تا ریه های دخملای خوشگل مامانی زودتر رشد کنه . راستی نفسهای مامانی پس فردا هم باید برم بیمارستان برای دی...
18 ارديبهشت 1390

آغاز هفته 27 ام

مامانی سلام از اینکه ٢٦ هفته از دخترای گلت مراقبت کردی ممنون هستیم از مامان جون که از مامانمون نگهداری کرده هم ممنونیم آبجی مامان بزرگ مامانی رو نگهداری می کنه و مامانی هم مارو
14 ارديبهشت 1390

چطور یک کالسکه برای نوزاد انتخاب کنیم

  روروک یک وسیله‌ مفید برای والدینی است که می‌خواهند نوزادشان را برای پیاده‌روی بیرون ببرند، یا می‌خواهند دست‌های‌شان هنگام کارهای‌شان آزاد باشد. این نکات به شما در انتخاب کالسکه‌ای ایمن برای نوزاد کمک می‌کند: اطمینان حاصل کنید که کف کالسکه به اندازه کافی پهن است تا از چپه‌شدن آن جلوگیری کند. دنبال کمربندها و تسمه‌های ایمنی باشید که به طور محکم به چارچوب کالسکه بسته شوند. کاربرد سگگ‌های کمربند ایمنی باید ساده باشد. اطمینان حاصل کنید که چرخ‌های کالسکه را می‌توان به طور ایمن با ترمزهایش قفل کرد. اطمینان یابید که شکاف‌هایی که پاهای نوزاد ...
10 ارديبهشت 1390

دیابت مامانی

سلام عزیزای دلم  دوباره مامانی فردا باید بره دکتر   آخه مامانی دیابت بارداری گرفته هفته پیش خانم دکتر برای قند و تیروئید مامانی کلی آزمایش نوشته فردا باید برم بیمارستان آتیه تا آزمایشامو بدم صبح ناشتا باید برم دلم برای شما کوچولوهام می سوزه که چند ساعتی باید گرسنه باشین . هر روز توی خونه قندمو با دستگاه تست قند تست می کنم اگر قند نخورم خوبه ولی اگه بخورم میره بالا شوخی کردم مامانی لب به قند نمیزنه ولی مامان شکموی شما که عاشق شیرینی جات از همه چی محروم شده نه شیرینی میتونم بخورم نه شکلات نه بستنی  نه آبمیوه  حتی بعضی میوه ها هم ممنوعه سیب زمینی و ماکارونی هم...
10 ارديبهشت 1390

درد دل با دخترام

سلام فرشته های کوچولوی مامانی دلم براتون تنگ شده بود خیلی وقته براتون مطلب ننوشته بودم آخه مامانی سرما خورده بود و  نمی تونست پشت کامپیوتر بشینه حالا بهتر شدم و از فرصت استفاده کردم و دارم براتون می نویسم . بابایی طفلک وقتی فهمید مامانی مریضه با این که جلسه داشت خودشو سریع رسوند تهران .   عزیزای دلم ماما نی جایی نرفته بودم با شما خوشگلاش که توی دلشین کلی درد دل می کرد کلی باهاتون حرف می زد . چند هفته ای هست که شماها رو خیلی بیشتر از قبل احساس میکنم آخه تکونهای شماها خیلی بیشتر شده با هر تکونی که می خورید مامانی کلی قربون صدقتون می ره خیلی لحظه شیرینی که نینیهاتو توی دلت احساس می کنی . دخترم فسقلی مامانی ...
10 ارديبهشت 1390

کودک و خدا

کودک نجوا کرد:خدایا با من صحبت کن و یک چکاوک در چمنزار آواز خواند ولی کودک نشنید پس کودک فریاد زد:خدایا با من صحبت کن!و آذرخش در آسمان غرید ولی کودک متوجه نشد کودک فریاد زد :خدایا یک معجزه به من نشان بده و یک زندگی متولد شد ولی کودک نفهمید کودک در نا امیدی گریه کرد و گفت: خدایا مرا لمس کن و بگذار تو را بشناسم،پس خدا نزد کودک آمد و او را لمس کرد ولی کودک بالهای پروانه را شکست و در حالی که خدا را درک نکرده بود از آنجا دور شد ...
9 ارديبهشت 1390